آنیلآنیل، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

ناز گل مامان

فوری 2

با توجه به مرخصی استعلاجی مامان جون از وبلاگ نویسی بابایی مجبور شد دومین مطلب فوری رو به اطلاع دوستان برسونه: اسم نوزاد به دلیل سلیقه خاص اداره ثبت تغییر کرد: امروز شناسنامه گرفتیم و به جای اسم بیگانه ی هیلدا فرهنگستان آن اداره اسم آنیل رو انتخاب کرد! عکس دوم با اندکی حجاب کمتر: ...
30 خرداد 1391

شنبه 1391/3/27

هیلدای من نفسم فردا این موقع تو بین ما هستی و  به دنیا اومدی مطمئنم با اومدنت دنیای مارو خیلی خیلی بهتر و زیباتر خواهی کرد. دوست دارم عزیزم ممنون که حس مادر شدن رو بهم میدی. از صب بر عکس روزای دیگه خیلی بی حوصله بودم همه زنگ زدن  زن عموها عمه ها و دختر خاله داداش کیومرث و ... زنگ زدن حالمو بپرسن. دستشون درد نکنه ولی با همشون بی حال حرف زدم همه هم تعجب کردن!!! میدونم دیگه تا امروزو شب کنم مردم دیگه حوصلم سر اومده بود از انتظار تا شب شه یه عمر گذشت برام، جدی میگم خوشحالم که شب شده و میخوام بخوابم و فردا روز تولد تو هست گلم. از صب کلی خونه رو تمیز کردم و برای فردا آماده شدم. دست مامان گلم درد نکنه قراره فردا  شبو باهام باشه ...
27 خرداد 1391

جمعه 1391/23/26

تا وقتی حامله نبودم برام خیلی سخت بود حتی فکر کردن به مادر شدن، اوایل بارداریم هم باورم نمیشد که یعنی من میتونم مادر بشم. درسته الان به این باور رسیدم ولی مادر خوب بودن برام مهمه که خدا باید یاریم کنه. خدایا کمکم کن تا بتونم هیلدای عزیزم رو همونطوری که تو راضی هستی تربیت کنم. از اینها که بگذریم از صب دارم به پدر شدن همسی فکر میکنم، مادر شدن خودم چون هیلدا 9 ماه تو شکمم بوده کم کم حل شده. ولی باباشدن همسی جونم نه تا وقتی دنیا نیای و ذوق در نکنه نمیتونم باور کنم یه جورایی بهش نمیاد!!!!! 2 روز دیگه مونده به روز موعود قربونت برم ضعف دارم برات عزیزم ...
26 خرداد 1391

پنج شنبه 1391/3/25

خوب دیگه 3 روز دیگه مونده به روز موعود. امروز صب رفتم جواب آزمایشمو گرفتم مث اینکه پلاکت خونم پایینه باز باید دکتر ببینه و نظرشو بگه. عشق من لحظه لحظه خوشحالی با منه خیلی با انگیزه به خاطر اومدنت. دوسسسسسسسسست دارم ...
25 خرداد 1391

چهار شنبه 1391/3/24

سلام هیلدا جونم. راستش اون روز دکتر گفت یک شنبه وقت مناسبی برای زایمان هست و شب عید هست و خوبه بیشتر خوشحال شدم شب مبعث قراره دنیا بیای و خوشحال کننده ست عزیزم. احساس میکنم دیگه جات خیلی خیلی کوچیک شده کم مونده دیگه این چند روزم تحمل کن گلم دوست دارم. امروز کلی با خاله الی و دایی صمد راجع به قیافت بحث کردیم که یعنی چه شکلی هستی؟؟؟؟؟ ٤ روز دیگه مونده فقط سالم بیا. قربونت برم اشتهام خیلی زیاد شده انقد میخورم که حد نداره!!!! دوست دارم تپل مپل باشی و سر حال. ...
24 خرداد 1391

روز شمار هیلدا جون

                                                          1391/3/23    هیلدا جان از امروز بی صبرانه منتظر روز تولدت هستم. منتظر روز یک شنبه 28 خرداد. 5 روز دیگه مونده تا روی گل ماهتو ببینم نانازم.                              ...
23 خرداد 1391

نتیجه انتظار

بازم سلام اومدم ساعت 10 که قرار بود برم پیش دکترم تا زمان دقیق زایمانمو مشخص کنه رو براتون بنویسم. بله یک شنبه 1391/3/28 قراره هیلدا جون بیاد ساعت 8 شب !! نفسم کلی ذوق زده بودم که تا آخر هفته قراره ببینمت ولی دکتر قبول نکرد گفت بهتره هفته 39 رو هم تموم کنم زودتر باشه برا بچه خوب نیست. برا من هم که از همه چی مهمتر سلامتی تو هست قبول کردم یکی دو روز دیر تر ببینمت ایشالا سالم بیای عزیزم. ...
22 خرداد 1391

روزهای آخر بارداری

سلام به همه دوستای گل ممنون از نظرات خوبتون و اینکه به یادمون هستین و بهمون سر میزنید. دوستون داریم حالا از اتفاقای این چند روز اخیر بنویسم که خیلی سرم شلوغ بود. شنبه وقت سونو داشتم رفتم و دکتر سونو کرد و گفت همه چی نرماله. هیلدا جون سفالیک هست و 3300 گرم هم وزنشه.منم خوشحال بعد از ظهر بردم برا پزشک خودم ببینه و نظر بده. دکترم هم گفت همه چی عالی هست و منتظریم تا دخملی به دنیا بیاد! فقط معاینه کردن و گفتن اگه بخوام طبیعی باش اذیت خواهم داشت!!!!!! اومدم خونه و استرس گرفتم. برا اطمینان یک شنبه یعنی 21 رفتم پیش یه دکتر دیگه که از قبل هم میشناختمش تا اونم نظرشو بگه. و اونم گفت اگه سزارین بشم بهتره. بهم گفت فردا تمام سونو ها و آزمایشات...
22 خرداد 1391

سلام هیلدا جون

ناز گل مامان عزیز دلم الهی مامان فدات شه، بالاخره بابا جون رضایت داد تا اسمت هیلدا باشه. دخمل گلم امیدوارم از اسمت خوشت بیاد. هیلدا یعنی نیرومند، قوی. ایشالا همیشه قوی باشی در برابر تمام مسائل زندگی فقط زودی بیا که دلم واست یه ذره شده ...
18 خرداد 1391